شیطنتی که کار دستش داد
امروز محمد مهدی با عموش رفته بودن تا مامان کتی رو ازمراسم عزاداری بیارن به گفته عموش تو فاصله کمی که پیاده شده تا بگه مامان کتی رو صدا کنن محمد مهدی در ماشین رو از داخل قفل کرده به محض اینکه جریان رو شنیدم نمیدونم چطور خودمو رسوندم اونجا وقتی رسیدم بچم وحشت زده گریه میکردو کلی آدم دورش جمع شده بودن و میخواستن بش حالی کنن که چطور درو باز کنه یا شیشه رو پایین بیاره وقتی دیدمش منم زدم زیر گریه. . . خلاصه نیم ساعتی طول کشید تا کلید دوم ماشینو آوردن وپسرم رو از اون تو در آوردیم .خوشبختانه کولر ماشین روشن بود ولی محمد مهدی خیس از اشک بود و وحشتزده به من چسبیده بود و حتی میترسید سوار ماشین خودمون بشه
نویسنده :
مامانی
15:28